نامه مجنون در پاسخ لیلی

بود اول آن خجسته پرگار نام ملکی که نیستش یار
دانای نهان و آشکارا کو داد گهر به سنگ خارا
دارای سپهر و اخترانش دارنده نعش و دخترانش
بینا کن دل به آشنائی روز آور شب به روشنائی
سیراب کن بهار خندان فریادرس نیازمندان
وانگه ز جگر کبابی خویش گفته سخن خرابی خویش
کاین نامه زمن که بی‌قرارم نزدیک تو ای قرار کارم
نی نی غلطم ز خون بجوشی وانگه به کجا به خون فروشی
یعنی ز من کلید در سنگ نزدیک تو ای خزینه در چنگ
من خاک توام بدین خرابی تو آب کیی که روشن آیی
من در قدم تو می‌شوم پست تو در کمر که می‌زنی دست
من درد ستان تو نهانی تو درد دل که می‌ستانی
من غاشیه تو بسته بر دوش تو حلقه کی نهاده در گوش
ای کعبه من جمال رویت محراب من آستان کویت
ای مرهم صد هزار سینه درد من و می در آبگینه
ای تاج ولی نه بر سر من تاراج تو لیک در بر من
ای گنج ولی به دست اغیار زان گنج به دست دوستان مار
ای باغ ارم به بی کلیدی فردوس فلک به ناپدیدی
ای بند مرا مفتح از تو سودای مرا مفرح از تو
این چوب که عود بیشه تست مشکن که هلاک تیشه تست