رسیدن نامه لیلی به مجنون

آهو به دل تو مهر داده بر خط تو شیر سر نهاده
صاحب خبرم ز هر طریقی یعنی به رفیقی از رفیقی
دارم سخنی نهفته با تو زانگونه که کس نگفته با تو
گر رخصت گفتنست گویم ورنی سوی راه خویش پویم
عاشق چو شنید امیدواری گفتا که بیار تا چه داری
پیغام گزار داد پیغام کای طالع توسنت شده رام
دی بر گذر فلان وطنگاه دیدم صنمی نشسته چون ماه
ماهی و چه ماه کافتابی بر ماه وی از قصب نقابی
سروی نه چو سرو باغ بی بر باغی نه چو باغ خلد بی در
شیرین سخنی که چون سخن گفت بر لفظ چو آبش آب می‌خفت
آهو چشمی که چشم آهوش می‌داد به شیر خواب خرگوش
زلف سیهش به شکل جیمی قدش چو الف دهن چو میمی
یعنی که چو با حروف جامم شد جام جهان نمای نامم
چشمش چو دو نرگس پر از خواب رسته به کنار چشمه آب
ابروی به طاق او بهم جفت جفت آمده و به طاق می‌گفت
جادو منشی به دل ربودن ریحان نفسی به عطر سودن
القصه چه گویم آن چنان چست کز دیده برآمد از نفس رست
اما قدری ز مهربانی پذرفته نشان ناتوانی
تیرش صفت کمان گرفته جزعش ز گهر نشان گرفته
نی گشته قضیب خیزرانیش خیری شده رنگ ارغوانیش