مردم به تعجب از حسابش | وز رفتن وحش در رکابش | |
هرجا که هوس رسیدهای بود | تا دیده بر او نزد نیاسود | |
هر روز مسافری ز راهی | کردی بر او قرارگاهی | |
آوردی ازان خورش که شاید | تا روزه نذر از او گشاید | |
وان حرم نشین چرم شیران | بد دل کن جمله دلیران | |
یک ذره از آن نواله خوردی | باقی به دادن حواله کردی | |
از بس که ربیعی و تموزی | دادی به ددان برات روزی | |
هر دد که بدید سجده کردش | روزی ده خویشتن شمردش | |
پیرامن او دویدن دد | بود از پی کسب روزی خود | |
احسان همه خلق را نوازد | آزادان را به بنده سازد | |
با سگ چو سخا کند مجوسی | سگ گربه شود به چاپلوسی |
□
در قصه شنیدهام که باری | بود است به مرو تاجداری | |
در سلسله داشتی سگی چند | دیوانه فش و چو دیو در بند | |
هر یک به صلابت گرازی | برده سر اشتری به گازی | |
شه چون شدی از کسی بر آزار | دادیش بدان سگان خونخوار | |
هرکس که ز شاه بیامان بود | آوردن و خوردنش همان بود | |
بود از ندمای شه جوانی | در هر هنری تمام دانی | |
ترسید که شاه آشنا سوز | بیگانه شود بدو یکی روز | |
آهوی ورا به سگ نماید | در نیش سگانش آزماید | |
از بیم سگان برفت پیشی | با سگبانان گرفت خویشی |