انس مجنون با وحوش و سباع

مردم به تعجب از حسابش وز رفتن وحش در رکابش
هرجا که هوس رسیده‌ای بود تا دیده بر او نزد نیاسود
هر روز مسافری ز راهی کردی بر او قرارگاهی
آوردی ازان خورش که شاید تا روزه نذر از او گشاید
وان حرم نشین چرم شیران بد دل کن جمله دلیران
یک ذره از آن نواله خوردی باقی به دادن حواله کردی
از بس که ربیعی و تموزی دادی به ددان برات روزی
هر دد که بدید سجده کردش روزی ده خویشتن شمردش
پیرامن او دویدن دد بود از پی کسب روزی خود
احسان همه خلق را نوازد آزادان را به بنده سازد
با سگ چو سخا کند مجوسی سگ گربه شود به چاپلوسی

در قصه شنیده‌ام که باری بود است به مرو تاجداری
در سلسله داشتی سگی چند دیوانه فش و چو دیو در بند
هر یک به صلابت گرازی برده سر اشتری به گازی
شه چون شدی از کسی بر آزار دادیش بدان سگان خونخوار
هرکس که ز شاه بی‌امان بود آوردن و خوردنش همان بود
بود از ندمای شه جوانی در هر هنری تمام دانی
ترسید که شاه آشنا سوز بیگانه شود بدو یکی روز
آهوی ورا به سگ نماید در نیش سگانش آزماید
از بیم سگان برفت پیشی با سگبانان گرفت خویشی