ایشان همه گشته بنده فرمان
|
|
او بر همه شاه چون سلیمان
|
از پر عقاب سایبانش
|
|
در سایه کرکس استخوانش
|
شاهیش به غایتی رسیده
|
|
کز خوی ددان ددی بریده
|
افتاده ز میش گرگ را زور
|
|
برداشته شیر پنجه از گور
|
سگ با خرگوش صلح کرده
|
|
آهو بره شیر شیر خورده
|
او میشد جان به کف گرفته
|
|
وایشان پس و پیش صف گرفته
|
از خوابگهش گهی که خفتی
|
|
روباه به دم زمین برفتی
|
آهو به مغمزی دویدی
|
|
پایش به کنار در کشیدی
|
بر گردن گور تکیه دادی
|
|
بر ران گوزن سر نهادی
|
زانو زده بر سرین او شیر
|
|
چون جانداران کشیده شمشیر
|
گرگ از جهت یتاق داری
|
|
رفته به یزک به جان سپاری
|
درنده پلنگ وحش زاده
|
|
از خوی پلنگی اوفتاده
|
زین یاو گیان دشت پیمای
|
|
گردش دو سه صف کشیده بر پای
|
او چون ملکان جناح بسته
|
|
در قلبگه ددان نشسته
|
از بیم درندگان خونخوار
|
|
با صحبت او نداشت کس کار
|
آنرا که رضای او ندیدند
|
|
حالیش درندگان دریدند
|
وآنرا که بخواندی او به دیدن
|
|
کس زهره نداشتی دریدن
|
او چه ز آشنا چه از خویش
|
|
بیدستوری کس نشد پیش
|
در موکب آن جریده رانان
|
|
میرفت چو با گله شبانان
|
با وحش چو وحش گشته هم دست
|
|
کز وحش به وحش میتوان رست
|