وداع کردن پدر مجنون را

مرغ فلکی برون شد از دام در مقعد صدق یافت آرام
عرشی به طناب عرش زد دست خاکی به نشیب خاک پیوست
آسوده کسیست کو در این دیر ناسوده بود چو ماه در سیر
در خانه غم بقا نگیرد چون برق بزاید و بمیرد
در منزل عالم سپنجی آسوده مباش تا نرنجی
آنکس که در این دهش مقامست آسوده دلی بر او حرامست
آن مرد کزین حصار جان برد آن مرد در این نه این در آن مرد
دیویست جهان فرشته صورت در بند هلاک تو ضرورت
در کاسش نیست جز جگر چیز وز پهلوی تست آن جگر نیز
سرو تو در این چمن دریغ است کابش نمک و گیاش تیغ است
تا چند غم زمانه خوردن تازیدن و تازیانه خوردن
عالم خوش خور که عالم اینست تو در غم عالمی غم اینست
آن مار بود نه مرد چالاک کو گنج رها کند خورد خاک
خوشخور که گل جهانفروزی چون مار مباش خاک روزی
عمر است غرض به عمر در پیچ چون عمر نماند گو ممان هیچ
سیم ارچه صلاح خوب و زشتی است لنگر شکن هزار کشتی است
چون چه مستان مدار در چنگ بستان و بده چو آسیا سنگ
چون بستانی بیایدت داد کز داد و ستد جهان شد آباد
چون بارت نیست باج نبود بر ویرانی خراج نبود
زانان که جنیبه با تو راندند بنگر به جریده تا که ماندند