مرغ فلکی برون شد از دام
|
|
در مقعد صدق یافت آرام
|
عرشی به طناب عرش زد دست
|
|
خاکی به نشیب خاک پیوست
|
آسوده کسیست کو در این دیر
|
|
ناسوده بود چو ماه در سیر
|
در خانه غم بقا نگیرد
|
|
چون برق بزاید و بمیرد
|
در منزل عالم سپنجی
|
|
آسوده مباش تا نرنجی
|
آنکس که در این دهش مقامست
|
|
آسوده دلی بر او حرامست
|
آن مرد کزین حصار جان برد
|
|
آن مرد در این نه این در آن مرد
|
دیویست جهان فرشته صورت
|
|
در بند هلاک تو ضرورت
|
در کاسش نیست جز جگر چیز
|
|
وز پهلوی تست آن جگر نیز
|
سرو تو در این چمن دریغ است
|
|
کابش نمک و گیاش تیغ است
|
تا چند غم زمانه خوردن
|
|
تازیدن و تازیانه خوردن
|
عالم خوش خور که عالم اینست
|
|
تو در غم عالمی غم اینست
|
آن مار بود نه مرد چالاک
|
|
کو گنج رها کند خورد خاک
|
خوشخور که گل جهانفروزی
|
|
چون مار مباش خاک روزی
|
عمر است غرض به عمر در پیچ
|
|
چون عمر نماند گو ممان هیچ
|
سیم ارچه صلاح خوب و زشتی است
|
|
لنگر شکن هزار کشتی است
|
چون چه مستان مدار در چنگ
|
|
بستان و بده چو آسیا سنگ
|
چون بستانی بیایدت داد
|
|
کز داد و ستد جهان شد آباد
|
چون بارت نیست باج نبود
|
|
بر ویرانی خراج نبود
|
زانان که جنیبه با تو راندند
|
|
بنگر به جریده تا که ماندند
|