و او خدمت شوی را بسیچید | پیچید در اوی و سر نهپیچید | |
باشد همه روزه گوش در گوش | با شوهر خویشتن هم آغوش | |
کارش همه بوسه و کنار است | تو در غم کارش این چه کار است | |
چون او ز تو دور شد به فرسنگ | تو نیز بزن قرابه بر سنگ | |
چون ناوردت به سالها یاد | زو یاد مکن چه کارت افتاد |
□
زن گر نه یکی هزار باشد | در عهد کم استوار باشد | |
چون نقش وفا و عهد بستند | بر نام زنان قلم شکستند | |
زن دوست بود ولی زمانی | تا جز تو نیافت مهربانی | |
چون در بر دیگری نشیند | خواهد که دگر ترا نهبیند | |
زن میل ز مرد بیش دارد | لیکن سوی کام خویش دارد | |
زن راست نبازد آنچه بازد | جز زرق نسازد آنچه سازد | |
بسیار جفای زن کشیدند | وز هیچ زنی وفا ندیدند | |
مردی که کند زن آزمائی | زن بهتر از او به بیوفائی | |
زن چیست نشانه گاه نیرنگ | در ظاهر صلح و در نهان جنگ | |
در دشمنی آفت جهانست | چون دوست شود هلاک جانست | |
گوئی که بکن نمینیوشد | گوئی که مکن دو مرده کوشد | |
چون غم خوری او نشاط گیرد | چون شاد شوی ز غم بمیرد | |
این کار زنان راست باز است | افسوس زنان بد دراز است |
□
مجنون ز گزاف آن سیه کوش | برزد ز دل آتشی جگر جوش | |
از درد دلش که در برافتاد | از پای چو مرغ در سر افتاد |