آگاهی مجنون از شوهر کردن لیلی

و او خدمت شوی را بسیچید پیچید در اوی و سر نه‌پیچید
باشد همه روزه گوش در گوش با شوهر خویشتن هم آغوش
کارش همه بوسه و کنار است تو در غم کارش این چه کار است
چون او ز تو دور شد به فرسنگ تو نیز بزن قرابه بر سنگ
چون ناوردت به سالها یاد زو یاد مکن چه کارت افتاد

زن گر نه یکی هزار باشد در عهد کم استوار باشد
چون نقش وفا و عهد بستند بر نام زنان قلم شکستند
زن دوست بود ولی زمانی تا جز تو نیافت مهربانی
چون در بر دیگری نشیند خواهد که دگر ترا نه‌بیند
زن میل ز مرد بیش دارد لیکن سوی کام خویش دارد
زن راست نبازد آنچه بازد جز زرق نسازد آنچه سازد
بسیار جفای زن کشیدند وز هیچ زنی وفا ندیدند
مردی که کند زن آزمائی زن بهتر از او به بی‌وفائی
زن چیست نشانه گاه نیرنگ در ظاهر صلح و در نهان جنگ
در دشمنی آفت جهانست چون دوست شود هلاک جانست
گوئی که بکن نمی‌نیوشد گوئی که مکن دو مرده کوشد
چون غم خوری او نشاط گیرد چون شاد شوی ز غم بمیرد
این کار زنان راست باز است افسوس زنان بد دراز است

مجنون ز گزاف آن سیه کوش برزد ز دل آتشی جگر جوش
از درد دلش که در برافتاد از پای چو مرغ در سر افتاد