قاصد بشد و خزینه را برد
|
|
یک یک به خزینهدار بسپرد
|
وانگه به کلید خوش زبانی
|
|
بگشاد خزینه نهانی
|
کین شاهسوار شیر پیکر
|
|
روی عربست و پشت لشگر
|
صاحب تبع و بلندنام است
|
|
اسباب بزرگیش تمام است
|
گر خونطلبی چو آب ریزد
|
|
ور زر گوئی چو خاک بیزد
|
هم زو برسی به یاوریها
|
|
هم باز رهی ز داوریها
|
قاصد چو بسی سخن درین راند
|
|
مسکین پدر عروس در ماند
|
چندانکه به گرد کار برگشت
|
|
اقرارش ازین قرار نگذشت
|
بر کردن آن عمل رضا داد
|
|
مه را به دهان اژدها داد
|
چون روز دیگر عروس خورشید
|
|
بگرفت به دست جام جمشید
|
بر سفت عرب غلام روسی
|
|
افکند مصلی عروسی
|
آمد پدر عروس در کار
|
|
آراست به گنج کوی و بازار
|
داماد و دیگر گروه را خواند
|
|
بر پیش گه نشاط بنشاند
|
آئین سرور و شاد کامی
|
|
بر ساخت به غایت تمامی
|
بر رسم عرب به هم نشستند
|
|
عقدی که شکسته بازبستند
|
طوفان درم بر آسمان رفت
|
|
در شیر بها سخن به جان رفت
|
بر حجله آن بت دلاویز
|
|
کردند به تنگها شکرریز
|
وآن تنگ دهان تنگ روزی
|
|
چون عود و شکر به عطر سوزی
|
عطری ز بخار دل برانگیخت
|
|
واشگی چو گلاب تلخ میریخت
|
لعل آتش و جزعش آب میداد
|
|
این غالیه وان گلاب میداد
|