گر سوخته دل نه خام رائی | چون سوختگان سیه چراغی | |
ور سوختهوار گرم خیزی | از سوختگان چرا گریزی | |
شاید که خطیب خطبه خوانی | پوشیده سیه لباس از آنی | |
زنگی بچه کدام سازی | هندوی کدام ترک تازی | |
من شاه مگر تو چتر شاهی؟ | گر چتر نهای چرا سیاهی | |
روزی که رسی به نزد یارم | گو بی تو ز دست رفت کارم | |
دریاب که گر تو در نیابی | ناچیز شوم در این خرابی | |
گفتی که مترس دستگیرم | ترسم که در این هوس بمیرم | |
روزی آیی که مرده باشم | مهر تو به خاک برده باشم | |
بینائی دیده چون بریزد | از دادن توتیا چه خیزد | |
چون گرگ بره ز میش بربود | فریاد شبان کجا کند سود | |
چون سیل خراب کرد بنیاد | دیوار چه کاهگل چه پولاد | |
چون کشته خشک ماند بیبر | خواه ابر به بار و خواه بگذر | |
این تیر زبان گشاده گستاخ | وان زاغ پریده شاخ بر شاخ | |
او پر سخن دراز کرده | پرنده رحیل ساز کرده | |
چون گفت بسی فسانه با زاغ | شد زاغ و نهاد بر دلش داغ | |
شب چون پر زاغ بر سرآورد | شبپره ز خواب سر برآورد | |
گفتی که ستارگان چراغند | یا در پر زاغ چشم زاغند | |
مجنون چو شب چراغ مرده | افتاده و دیده زاغ برده | |
میریخت سرشک دیده تا روز | ماننده شمع خویشتن سوز |