ور آتش تیز بر فروزی
|
|
و او را به مثل چو عود سوزی
|
ور زآنکه درافکنی به چاهش
|
|
یا تیغ کشی کنی تباهش
|
از بندگی تو سر نتابم
|
|
روی از سخن تو بر نتابم
|
اما ندهم به دیو فرزند
|
|
دیوانه به بند به که در بند
|
سرسامی و نور چون بود خوش!
|
|
خاشاک و نعوذ بالله آتش!
|
این شیفته رای ناجوانمرد
|
|
بیعاقبت است و رایگان گرد
|
خو کرده به کوه و دشت گشتن
|
|
جولان زدن و جهان نبشتن
|
با نام شکستگان نشستن
|
|
نام من و نام خود شکستن
|
در اهل هنر شکسته کامی
|
|
به زانکه بود شکسته نامی
|
در خاک عرب نماند بادی
|
|
کز دختر من نکرد یادی
|
نایافته در زبانش افکند
|
|
در سرزنش جهانش افکند
|
گر در کف او نهی زمامم
|
|
با ننگ بود همیشه نامم
|
آنکس که دم نهنگ دارد
|
|
به زانکه بماند و ننگ دارد
|
گر هیچ رسی مرا به فریاد
|
|
آزاد کنی که بادی آزاد
|
ورنه به خدا که باز گردم
|
|
وز ناز تو بینیاز گردم
|
برم سر آن عروس چون ماه
|
|
در پیش سگ افکنم در این راه
|
تا باز رهم زنام و ننگش
|
|
آزاد شوم ز صلح و جنگش
|
فرزند مرا در این تحکم
|
|
سگ به که خورد که دیو مردم
|
آنرا که گزد سگ خطرناک
|
|
چون مرهم هست نیستش باک
|
وآنرا که دهان آدمی خست
|
|
نتوان به هزار مرهمش بست
|