مصاف کردن نوفل بار دوم

ور آتش تیز بر فروزی و او را به مثل چو عود سوزی
ور زآنکه درافکنی به چاهش یا تیغ کشی کنی تباهش
از بندگی تو سر نتابم روی از سخن تو بر نتابم
اما ندهم به دیو فرزند دیوانه به بند به که در بند
سرسامی و نور چون بود خوش! خاشاک و نعوذ بالله آتش!
این شیفته رای ناجوانمرد بی‌عاقبت است و رایگان گرد
خو کرده به کوه و دشت گشتن جولان زدن و جهان نبشتن
با نام شکستگان نشستن نام من و نام خود شکستن
در اهل هنر شکسته کامی به زانکه بود شکسته نامی
در خاک عرب نماند بادی کز دختر من نکرد یادی
نایافته در زبانش افکند در سرزنش جهانش افکند
گر در کف او نهی زمامم با ننگ بود همیشه نامم
آنکس که دم نهنگ دارد به زانکه بماند و ننگ دارد
گر هیچ رسی مرا به فریاد آزاد کنی که بادی آزاد
ورنه به خدا که باز گردم وز ناز تو بی‌نیاز گردم
برم سر آن عروس چون ماه در پیش سگ افکنم در این راه
تا باز رهم زنام و ننگش آزاد شوم ز صلح و جنگش
فرزند مرا در این تحکم سگ به که خورد که دیو مردم
آنرا که گزد سگ خطرناک چون مرهم هست نیستش باک
وآنرا که دهان آدمی خست نتوان به هزار مرهمش بست