با لشکر خود کشیده شمشیر
|
|
افتاد در آن قبیله چون شیر
|
وایشان بهم آمدند چون کوه
|
|
برداشته نعرهای به انبوه
|
بر نوفلیان عنان گشادند
|
|
شمشیر به شیر در نهادند
|
دریای مصاف گشت جوشان
|
|
گشتند مبارزان خروشان
|
شمشیر ز خون جام بر دست
|
|
میکرد به جرعه خاک را مست
|
سر پنجه نیزه دلیران
|
|
پنجه شکن شتاب شیران
|
مرغان خدنگ تیز رفتار
|
|
برخوردن خون گشاده منقار
|
پولاده تیغ مغز پالای
|
|
سرهان سران فکنده بر پای
|
غریدن تازیان پرجوش
|
|
کر کرده سپهر و ماه را گوش
|
از صاعقه اجل که میجست
|
|
پولاد به سنگ در نمیرست
|
زوبین بلا سیاستانگیز
|
|
سر چون سر موی دیلمان تیز
|
خورشید درفش ده زبانه
|
|
چون صبح دریده ده نشانه
|
شیران سیاه در دریدن
|
|
دیوان سپید در دویدن
|
هرکس به مصاف در سواری
|
|
مجنون به حساب جان سپاری
|
هرکس فرسی به جنگ میراند
|
|
او جمله دعای صلح میخواند
|
هرکس طللی به تیغ میکشت
|
|
او خویشتن از دریغ میکشت
|
میکرد چو حاجیان طوافی
|
|
انگیخته صلحی از مصافی
|
گر شرم نیامدیش چون میغ
|
|
بر لشگر خویشتن زدی تیغ
|
گر طعنه زنش معاف کردی
|
|
با موکب خود مصاف کردی
|
گر خنده دشمنان ندیدی
|
|
اول سر دوستان بریدی
|