میزد جگرش چو مغز برجوش | میخواند قصیدهای چون نوش | |
بر هر سخنی به خنده خوش | میگفت بدیههای چو آتش | |
وان چربسخن به خوش جوابی | میکرد عمارت خرابی | |
کز دوری آن چراغ پرنور | هان تا نشوی چو شمع رنجور | |
کورا به زر و به زور بازو | گردانم با تو هم ترازو | |
گر مرغ شود هوا بگیرد | هم چنگ منش قفا بگیرد | |
گر باشد چو شراره در سنگ | از آهنش آورم فرا چنگ | |
تا همسر تو نگردد آن ماه | از وی نکنم کمند کوتاه | |
مجنون ز سر امیدواری | میکرد به سجده حق گزاری | |
کاین قصه که عطر سای مغزست | گر رنگ و فریب نیست نغزست | |
او را به چو من رمیده خوئی | مادر ندهد به هیچ روئی | |
گل را نتوان به باد دادن | مه زاده به دیو زاد دادن | |
او را سوی ما کجا طوافست | دیوانه و ماه نو گزافست | |
شستند بسی به چارهسازی | پیراهن ما نشد نمازی | |
کردند بسی سپید سیمی | از ما نشد این سیه گلیمی | |
گر دست ترا کرامتی هست | آن دسترسی بود نه زین دست | |
اندیشه کنم که وقت یاری | در نیمه رهم فروگذاری | |
ناآمده این شکار در شست | داری زمن وز کار من دست | |
آن باد که این دهل زبانی | باشد تهی از تهی میانی | |
گر عهد کنی بدانچه گفتی | مزدت باشد که راه رفتی |