خواستاری ابن‌سلام لیلی را

گفتند سخن به جای خویش است لیکن قدری درنگ پیش است
کاین تازه بهار بوستانی دارد عرضی ز ناتوانی
چون ماه ز بهیش باز خندیم شکرانه دهیم و عقد بندیم
این عقد نشان سود باشد انشاء الله که زود باشد
اما نه هنوز روزکی چند می‌باید شد به وعده خرسند
تا غنچه گل شکفته گردد خار از در باغ رفته گردد
گردنش به طوق زر درآریم با طوق زرش به تو سپاریم
چون ابن‌سلام ازان نیازی شد نامزد شکیب سازی
مرکب به دیار خویشتن راند بنشست و غبار خویش بنشاند