میساخت میان آب و آتش
|
|
گفتی که پریست آن پریوش
|
خنیاگر زن صریر دوک است
|
|
تیر آلت جعبه ملوکست
|
او دوک دو سرفکنده از چنگ
|
|
برداشته تیر یکسر آهنگ
|
از یک سر تیر کارگر شد
|
|
سرگردان دوک از آن دو سر شد
|
دریا دریا گهر بر آهیخت
|
|
کشتی کشتی زدیده میریخت
|
میخورد غمی به زیر پرده
|
|
غم خورده ورا و غم نخورده
|
در گوش نهاده به زیر پرده
|
|
چون حلقه نهاده گوش بر در
|
با حلقه گوش خویش میساخت
|
|
وان حلقه به گوش کس نینداخت
|
در جستن نور چشمه ماه
|
|
چون چشمه بمانده چشم بر راه
|
تا خود که بدو پیامی آرد
|
|
زآرام دلش سلامی آرد
|
بادی که ز نجد بردمیدی
|
|
جز بوی وفا در او ندیدی
|
وابری که از آن طرف گشادی
|
|
جز آب لطف بدو ندادی
|
هرجا که ز کنج خانه میدید
|
|
بر خود غزلی روانه میدید
|
هر طفل که آمدی ز بازار
|
|
بیتی گفتی نشاندهبر کار
|
هرکس که گذشت زیر بامش
|
|
میداد به بیتکی پیامش
|
لیلی که چنان ملاحتی داشت
|
|
در نظم سخن فصاحتی داشت
|
ناسفته دری و در همی سفت
|
|
چون خود همه بیت بکر میگفت
|
بیتی که ز حسب حال مجنون
|
|
خواندی به مثل چو در مکنون
|
آنرا دگری جواب گفتی
|
|
آتش بشنیدی آب گفتی
|
پنهان ورقی به خون سرشتی
|
|
وان بیتک را بر او نوشتی
|