پس پرده درید و آه برداشت | سوی در و دشت راه برداشت | |
میزیست به رنج و ناتوانی | میمرد کدام زندگانی | |
چون گرم شدی به عشق وجدش | بردی به نشاط گاه نجدش | |
برنجد شدی چو شیر سرمست | آهن بر پای و سنگ بر دست | |
چون برزدی از نفیر جوشی | گفتی غزلی به هر خروشی | |
از هر طرفی خلایق انبوه | نظاره شدی به گرد آن کوه | |
هر نادرهای کز او شنیدند | در خاطر و در قلم کشیدند | |
بردند به تحفهها در آفاق | زان غنیه غنی شدند عشاق |