کان شیشه می که بود در دست
|
|
افتاده شد آبگینه بشکست
|
گر در رهم آبگینه شد خورد
|
|
سیل آمد و آبگینه را برد
|
تا هر که به من رسید رایش
|
|
نازارد از آبگینه پایش
|
ای بیخبران ز درد و آهم
|
|
خیزید و رها کنید راهم
|
من گم شدهام مرا مجوئید
|
|
با گم شدگان سخن مگوئید
|
تا کی ستم و جفا کنیدم
|
|
با محنت خود رها کنیدم
|
بیرون مکنید از این دیارم
|
|
من خود به گریختن سوارم
|
از پای فتادهام چه تدبیر
|
|
ای دوست بیا و دست من گیر
|
این خسته که دل سپرده تست
|
|
زنده به توبه که مرده تست
|
بنواز به لطف یک سلامم
|
|
جان تازه نما به یک پیامم
|
دیوانه منم به رای و تدبیر
|
|
در گردن تو چراست زنجیر
|
در گردن خود رسن میفکن
|
|
من به باشم رسن به گردن
|
زلف تو درید هر چه دل دوخت
|
|
این پردهدری ورا که آموخت
|
دل بردن زلف تو نه زور است
|
|
او هندو و روزگار کور است
|
کاری بکن ای نشان کارم
|
|
زین چه که فرو شدم برآرم
|
یا دست بگیر از این فسوسم
|
|
یا پای بدار تا ببوسم
|
بی کار نمیتوان نشستن
|
|
در کنج خطاست دست بستن
|
بیرحمتم این چنین چه ماندی
|
|
(ارحم ترحم) مگر نخواندی
|
آسوده که رنج بر ندارد
|
|
از رنجوران خبر ندارد
|
سیری که به گرسنه نهد خوان
|
|
خردک شکند به کاسه در نان
|