چون مانده شد از عذاب و اندوه
|
|
سجاده برون فکند از انبوه
|
بنشست و به هایهای بگریست
|
|
کاوخ چکنم دوای من چیست
|
آواره ز خان و مان چنانم
|
|
کز کوی به خانه ره ندانم
|
نه بر در دیر خود پناهی
|
|
نه بر سر کوی دوست راهی
|
قرابه نام و شیشه ننگ
|
|
افتاد و شکست بر سر سنگ
|
شد طبل بشارتم دریده
|
|
من طبل رحیل برکشیده
|
ترکی که شکار لنگ اویم
|
|
آماجگه خدنگ اویم
|
یاری که ز جان مطیعم او را
|
|
در دادن جان شفیعم او را
|
گر مستم خواند یار مستم
|
|
ور شیفته گفت نیز هستم
|
چون شیفتگی و مستیم هست
|
|
در شیفته دل مجوی و در مست
|
آشفته چنان نیم به تقدیر
|
|
کاسوده شوم به هیچ زنجیر
|
ویران نه چنان شد است کارم
|
|
کابادی خویش چشم دارم
|
ای کاش که بر من اوفتادی
|
|
خاکی که مرا به باد دادی
|
یا صاعقهای درآمدی سخت
|
|
هم خانه بسوختی و هم رخت
|
کس نیست که آتشی در آرد
|
|
دود از من و جان من برآرد
|
اندازد در دم نهنگم
|
|
تا باز رهد جهان ز ننگم
|
از ناخلفی که در زمانم
|
|
دیوانه خلق و دیو خانم
|
خویشان مرا ز خوی من خار
|
|
یاران مرا ز نام من عار
|
خونریز من خراب خسته
|
|
هست از دیت و قصاص رسته
|
ای هم نفسان مجلس ورود
|
|
بدرود شوید جمله بدرود
|