از باد صبا دم تو جوید
|
|
با خاک زمین غم تو گوید
|
بادی بفرستش از دیارت
|
|
خاکیش بده به یادگارت
|
هر کو نه چو باد بر تو لرزد
|
|
نه باد که خاک هم نیرزد
|
وانکس که نه جان به تو سپارد
|
|
آن به که ز غصه جان برآرد
|
گر آتش عشق تو نبودی
|
|
سیلاب غمت مرا ربودی
|
ور آب دو دیده نیستی یار
|
|
دل سوختی آتش غمت زار
|
خورشید که او جهان فروزست
|
|
از آه پرآتشم بسوزست
|
ای شمع نهان خانه جان
|
|
پروانه خویش را مرنجان
|
جادو چشم تو بست خوابم
|
|
تا گشت چنین جگر کبابم
|
ای درد و غم تو راحت دل
|
|
هم مرهم و هم جراحت دل
|
قند است لب تو گر توانی
|
|
از وی قدری به من رسانی
|
کاشفته گی مرا درین بند
|
|
معجون مفرح آمد آن قند
|
هم چشم بدی رسید ناگاه
|
|
کز چشم تو اوفتادم ای ماه
|
بس میوه آبدار چالاک
|
|
کز چشم بد اوفتاد بر خاک
|
انگشت کش زمانهاش کشت
|
|
زخمیست کشنده زخم انگشت
|
از چشم رسیدگی که هستم
|
|
شد چون تو رسیدهای ز دستم
|
نیلی که کشند گرد رخسار
|
|
هست از پی زخم چشم اغیار
|
خورشید که نیلگون حروفست
|
|
هم چشم رسیده کسوفست
|
هر گنج که برقعی نپوشد
|
|
در بردن آن جهان بکوشد
|