یاد کردن بعضی از گذشتگان خویش

چون پیله ببند خانه را در تا در شبخواب خوش نهی سر
این خانه که خانه وبال است پیداست که وقف چند سال است
ساقی ز می‌و نشاط منشین می‌تلخ ده و نشاط شیرین
آن می که چنان که جال مرداست ظاهر کند آنچه در نورداست
چون مار مکن به سرکشی میل کاینجا ز قفا همی‌رسد سیل
گر هفت سرت چو اژدها هست هر هفت سرت نهند بر دست
به گر خطری چنان نسنجی کز وی چو بیوفتی و به رنجی
در وقت فرو فتادن از بام صد گز نبود چنانکه یک کام
خاکی شو و از خطر میندیش خاک از سه گهر به ساکنی پیش
هر گوهری ارچه تابناکست منظورترین جمله خاکست
او هست پدید در سه هم کار وان هر سه در اوست ناپدیدار
ساقی می لاله رنگ برگیر نصفی به نوای چنگ برگیر
آن می که منادی صبوحست آباد کن سرای روحست
تا کی غم نارسیده خوردن دانستن و ناشنیده کردن
به گر سخنم به یاد داری وز عمر گذشته یاد ناری
آن عمر شده که پیش خوردست پندار هنوز در نوردست
هم بر ورق گذشته گیرش واکرده و در نبشه گیرش
انگار که هفت سبع خواندی یا هفت هزار سال ماندی
آخر نه چو مدت اسپری گشت آن هفت هزار سال بگذشت؟
چون قامت ما برای غرقست کوتاه و دراز را چه فرقست