یاد کردن بعضی از گذشتگان خویش

آن می‌که چو شور در سرآرد از پای هزار سر برآرد

گر خواجه عمر که خال من بود خالی شدنش وبال من بود
از تلخ گواری نواله‌ام درنای گلو شکست ناله‌ام
می‌ترسم از این کبود زنجیر کافغان کنم او شود گلوگیر
ساقی ز خم شراب خانه پیش آرمیی چو نار دانه
آن می که محیط بخش کشتست همشیره شیره بهشتست

تا کی دم اهل اهل دم کو همراه کجا و هم قدم کو
نحلی که به شهد خرمی کرد آن شهد ز روی همدمی کرد
پیله که بریشمین کلاهست از یاری همدمان راهست
از شادی همدمان کشد مور آنرا که ازو فزون بود زور
با هر که درین رهی هم آواز در پرده او نوا همی ساز
در پرده این ترانه تنگ خارج بود ار ندانی آهنگ
در چین نه همه حریر بافند گه حله گهی حصیر بافند
در هر چه از اعتدال یاریست انجامش آن به سازگاریست
هر رود که با غنا نسازد برد چو غنا گرش نوازد
ساقی می مشکبوی بردار بنداز من چاره‌جوی بردار
آن می که عصاره حیاتست باکوره کوزه نباتست

زین خانه خاک پوش تا کی زان خوردن زهر و نوش تا کی
آن خانه عنکوبت باشد کو بندد زخم و گه خراشد
گه بر مگسی کند شبیخون گه دست کسی رهاند از خون