آنها که در این عمل رئیسند
|
|
بر خاک تو عبده نویسند
|
مستوفی عقل و مشرف رای
|
|
در مملکت تو کار فرمای
|
دولت که نشانه مراد است
|
|
در حق تو صاحب اعتقاد است
|
نصرت که عدو ازو گریزد
|
|
از سایه دولت تو خیزد
|
گوئی علمت که نور دیده است
|
|
از دولت و نصرت آفریده است
|
با هر که به حکم هم نبردی
|
|
بندی کمر هزار مردی
|
بیآنکه به خون کنی برش را
|
|
در دامنش افکنی سرش را
|
وآنکس که نظر بدو رسانی
|
|
بر تخت سعادتش نشانی
|
بر فتح نویسی آیتش را
|
|
واباد کنی ولایتش را
|
گرچه نظر تو بر نظامی
|
|
فرخنده شد از بلند نامی
|
او نیز که پاسبان کویست
|
|
بر دولت تو خجسته رویست
|
مرغی که همای نام دارد
|
|
چون فرخی تمام دارد
|
این مرغ که مهر تست مایهش
|
|
نشگفت که فرخست سایهش
|
هر مرغ که مرغ صبحگاهست
|
|
ورد نفسش دعای شاهست
|
با رفعت و قدر نام دارد
|
|
بر فتح و ظفر مقام دارد
|
با رفعت و قدر باد جاهت
|
|
با فتح و ظفر سریر و گاهت
|
عالم همه ساله خرم از تو
|
|
معزول مباد عالم از تو
|
اقبال مطیع و یار بادت
|
|
توفیق رفیق کار بادت
|
چشم همه دوستان گشاده
|
|
از دولت شاه و شاهزاده
|