چون لشگر او بدو رسیده
|
|
از لشگر خصم کس ندیده
|
صد رستمش ارچه در رکابست
|
|
لشکر شکنیش ازین حسابست
|
چون بزم نهد به شهر یاری
|
|
پیدا شود ابر نو بهاری
|
چندان که وجوه ساز بیند
|
|
بخشد نه چنانکه باز بیند
|
چندان که به روزی او کند خرج
|
|
دوران نکند به سالها درج
|
بخشیدن گوهرش به کیل است
|
|
تحریر غلام خیل خیل است
|
زان جام که جم به خود نبخشید
|
|
روزی نبود که صد نبخشید
|
سفتی جسد جهان ندارد
|
|
کز خلعت او نشان ندارد
|
یا جودش مشک قیر باشد
|
|
چینی نه که چین حقیر باشد
|
گیرد به جریده حصاری
|
|
بخشید به قصیده دیاری
|
آن فیض که ریزد او به یک جوش
|
|
دریاش نیاورد در آغوش
|
زر با دل او که بس فراخست
|
|
گوئی نه زر است سنگلاخست
|
گر هر شه را خزینه خیزد
|
|
شاه اوست گر او خزینه ریزد
|
با پشهای آن چنان کند جود
|
|
کافزون کندش ز پیل محمود
|
در سایه تخت پیل سایش
|
|
پیلان نکشند پیل پایش
|
دریای فرات شد ولیکن
|
|
دریای روان فرات ساکن
|
آن روز که روز بار باشد
|
|
نوروز بزرگوار باشد
|
نادیه بگویم از جد و بخت
|
|
کو چون بود از شکوه بر تخت
|
چون بدر که سر برآرد از کوه
|
|
صف بسته ستاره گردش انبوه
|
یا چشمه آفتاب روشن
|
|
کاید به نظاره گاه گلشن
|