در مدح شروانشاه اختسان بن منوچهر

وان بدر که نام او منیر است در غاشیه داریش حقیر است
گویند که بود تیر آرش چون نیزه عادیان سنان کش
با تیر و کمان آن جهانگیر در مجری ناوک افتد آن تیر
گویند که داشت شخص پرویز شکلی و شمایلی دلاویز
با گرد رکابش ار ستیزد پرویز به قایمی بریزد
بر هر که رسید تیغ تیزش بربست اجل ره گریزش
بر هر زرهی که نیزه رانده یک حلقه در آن زره نمانده
زوبینش به زخم نیم خورده شخص دو جهان دو نیم کرده
در مهر چو آفتاب ظاهر در کینه چو روزگارقاهر
چون صبح به مهر بی‌نظیر است چون مهر به کینه شیر گیر است
بربست به نام خود به شش حرف گرد کمر زمانه شش طرف
از شش زدن حروف نامش بر نرد شده ندب تمامش
گر دشمن او چو پشه جو شد با صرصر قهر او نکو شد
چون موکب آفتاب خیزد سایه به طلایه خود گریزد
آنجا که سمند او زند سم شیر از نمط زمین شود گم
تیرش چو برات مرگ راند کس نامه زندگی نخواند
چون خنجر جزع گون برآرد لعل از دل سنگ خون برآرد
چون تیغ دو رویه بر گشاید ده ده سر دشمنان رباید
بر دشمن اگر فراسیابست تنها زدنش چو آفتابست
لشگر گره کمر نبسته کو باشد خصم را شکسته