گوینده ز نظم او پر افشاند
|
|
تا این غایت نگفت زان ماند
|
چون شاه جهان به من کند باز
|
|
کاین نامه به نام من بپرداز
|
با اینهمه تنگی مسافت
|
|
آنجاش رسانم از لطافت
|
کز خواندن او به حضرت شاه
|
|
ریزد گهر نسفته بر راه
|
خوانندهاش اگر فسرده باشد
|
|
عاشق شود ار نمرده باشد
|
باز آن خلف خلیفه زاده
|
|
کاین گنج به دوست در گشاده
|
یک دانه اولین فتوحم
|
|
یک لاله آخرین صبوحم
|
گفت ای سخن تو همسر من
|
|
یعنی لقبش برادر من
|
در گفتن قصهای چنین چست
|
|
اندیشه نظم را مکن سست
|
هرجا که بدست عشق خوانیست
|
|
این قصه بر او نمک فشانیست
|
گرچه نمک تمام دارد
|
|
بر سفره کباب خام دارد
|
چون سفته خارش تو گردد
|
|
پخته به گزارش تو گردد
|
زیبا روئی بدین نکوئی
|
|
وانگاه بدین برهنه روئی
|
کس در نه به قدر او فشانده است
|
|
زین روی برهنه روی مانداست
|
جانست و چو کس به جان نکوشد
|
|
پیراهن عاریت نپوشد
|
پیرایه جان ز جان توان ساخت
|
|
کس جان عزیز را نینداخت
|
جان بخش جهانیان دم تست
|
|
وین جان عزیز محرم تست
|
از تو عمل سخن گزاری
|
|
از بنده دعا ز بخت یاری
|
چون دل دهی جگر شنیدم
|
|
دل دوختم و جگر دریدم
|
در جستن گوهر ایستادم
|
|
کان کندم و کیمیا گشادم
|