سبب نظم کتاب

هر حرفی از او شکفته باغی افروخته‌تر ز شب چراغی
کای محرم حلقه غلامی جادو سخن جهان نظامی
از چاشنی دم سحر خیز سحری دگر از سخن برانگیز
در لافگه شگفت کاری بنمای فصاحتی که داری
خواهم که به یاد عشق مجنون رانی سخنی چو در مکنون
چون لیلی بکر اگر توانی بکری دو سه در سخن نشانی
تا خوانم و گویم این شکربین جنبانم سر که تاج سر بین
بالای هزار عشق نامه آراسته کن به نوک خامه
شاه همه حرفهاست این حرف شاید که در او کنی سخن صرف
در زیور پارسی و تازی این تازه عروس را طرازی
دانی که من آن سخن شناسم کابیات نو از کهن شناسم
تا ده دهی غرایبت هست ده پنج زنی رها کن از دست
بنگر که ز حقه تفکر در مرسله که می‌کشی در
ترکی صفت وفای مانیست ترکانه سخن سزای ما نیست
آن کز نسب بلند زاید او را سخن بلند باید
چون حلقه شاه یافت گوشم از دل به دماغ رفت هوشم
نه زهره که سر ز خط بتابم نه دیده که ره به گنج یابم
سرگشته شدم دران خجالت از سستی عمر و ضعف حالت
کس محرم نه که راز گویم وین قصه به شرح باز گویم
فرزند محمد نظامی آن بر دل من چو جان گرامی