تا چند زمین نهاد بودن
|
|
سیلی خود خاک و باد بودن
|
چون باد دویدن از پی خاک
|
|
مشغول شدن به خار و خاشاک
|
بادی که وکیل خرج خاکست
|
|
فراش گریوه مغاکست
|
بستاند ازین بدان سپارد
|
|
گه مایه برد گهی بیارد
|
چندان که زمیست مرز بر مرز
|
|
خاکیست نهاده درز بر درز
|
گه زلزله گاه سیل خیزد
|
|
زین ساید خاک و زان بریزد
|
چون زلزله ریزد آب ساید
|
|
درزی زخریطه واگشاید
|
وان درز به صدمههای ایام
|
|
وادی کدهای شود سرانجام
|
جوئی که درین گل خرابست
|
|
خاریده باد و چاک آبست
|
از کوی زمین چو بگذری باز
|
|
ابر و فلک است در تک و تاز
|
هر یک به میانه دگر شرط
|
|
افتاده به شکل گوی در خرط
|
این شکل کری نه در زمین است
|
|
هر خط که به گرد او چنین است
|
هر دود کزین مغاک خیزد
|
|
تا یک دو سه نیزه بر ستیزد
|
وآنگه به طریق میل ناکی
|
|
گردد به طواف دیر خاکی
|