برهان قاطع در حدوث آفرینش

این هفت فلک به پرده سازی هست از جهت خیال بازی
زین پرده ترانه ساخت نتوان واین پرده به خود شناخت نتوان
گر پرده شناس ازین قیاسی هم پرده خود نمی‌شناسی
گر باربدی به لحن و آواز بی‌پرده مزن دمی بر این ساز
با پرده دریدگان خودبین در خلوت هیچ پرده منشین
آن پرده طلب که چون نظامی معروف شوی به نیکنامی

تا چند زمین نهاد بودن سیلی خود خاک و باد بودن
چون باد دویدن از پی خاک مشغول شدن به خار و خاشاک
بادی که وکیل خرج خاکست فراش گریوه مغاکست
بستاند ازین بدان سپارد گه مایه برد گهی بیارد
چندان که زمیست مرز بر مرز خاکیست نهاده درز بر درز
گه زلزله گاه سیل خیزد زین ساید خاک و زان بریزد
چون زلزله ریزد آب ساید درزی زخریطه واگشاید
وان درز به صدمه‌های ایام وادی کده‌ای شود سرانجام
جوئی که درین گل خرابست خاریده باد و چاک آبست
از کوی زمین چو بگذری باز ابر و فلک است در تک و تاز
هر یک به میانه دگر شرط افتاده به شکل گوی در خرط
این شکل کری نه در زمین است هر خط که به گرد او چنین است
هر دود کزین مغاک خیزد تا یک دو سه نیزه بر ستیزد
وآنگه به طریق میل ناکی گردد به طواف دیر خاکی