بر ابلق صبح و ادهم شام | حکم تو زد این طویله بام | |
گر هفت گره به چرخ دادی | هفتاد گره بدو گشادی | |
خاکستری ار ز خاک سودی | صد آینه را بدان زدودی | |
بر هر ورقی که حرف راندی | نقش همه در دو حرف خواندی | |
بیکوه کنی ز کاف و نونی | کردی تو سپهر بیستونی | |
هر جا که خزینه شگرفست | قفلش به کلید این دو حرفست | |
حرفی به غلط رها نکردی | یک نکته درو خطا نکردی | |
در عالم عالم آفریدن | به زین نتوان رقم کشیدن | |
هر دم نه به حق دسترنجی | بخشی به من خراب گنجی | |
گنج تو به بذل کم نیاید | وز گنج کس این کرم نیاید | |
از قسمت بندگی و شاهی | دولت تو دهی بهر که خواهی | |
از آتش ظلم و دود مظلوم | احوال همه تراست معلوم | |
هم قصه نانموده دانی | هم نامه نانوشته خوانی | |
عقل آبله پای و کوی تاریک | وآنگاه رهی چو موی باریک | |
توفیق تو گر نه ره نماید | این عقده به عقل کی گشاید | |
عقل از در تو بصر فروزد | گر پای درون نهد بسوزد | |
ای عقل مرا کفایت از تو | جستن ز من و هدایت از تو | |
من بددل و راه بیمناکست | چون راهنما توئی چه باکست | |
عاجز شدم از گرانی بار | طاقت نه چگونه باشد این کار | |
میکوشم و در تنم توان نیست | کازرم تو هست باک از آن نیست |