بهشتی بزمش از بزم بهشتی
|
|
ز حوضکهای می پر کرده کشتی
|
کف رادش به هر کس داده بهری
|
|
گهی شهری و گاهی حمل شهری
|
ز تیغ تنگ چشمان حصاری
|
|
قدر خان را در آن در تنگباری
|
خروش ارغنون و ناله چنگ
|
|
رسانیده به چرخ زهره آهنگ
|
به ریشم زن نواها بر کشیده
|
|
بریشم پوش پیراهن دریده
|
نواها مختلف در پردهسازی
|
|
نوازش متفق در جان نوازی
|
غزلهای نظامی را غزالان
|
|
زده بر زخمهای چنگ نالان
|
گرفته ساقیان می بر کف دست
|
|
شهنشه خورده می بدخواه شه مست
|
چو دادندش خبر کامد نظامی
|
|
فزودش شادیی بر شادکامی
|
شکوه زهد من بر من نگهداشت
|
|
نه زان پشمی که زاهد در کله داشت
|
بفرمود از میان می بر گرفتن
|
|
مدارای مرا پی بر گرفتن
|
به خدمت ساقیان را داشت در بند
|
|
به سجده مطربان را کرد خرسند
|
اشارت کرد کاین یک روز تا شام
|
|
نظامی را شویم از رود و از جام
|
نوای نظم او خوشتر ز رود است
|
|
سراسر قولهای او سرود است
|
چو خضر آمد ز باده سر بتابیم
|
|
که آب زندگی با خضر یابیم
|
پس آنکه حاجب خاص آمد و گفت
|
|
درای ای طاق با هر دانشی جفت
|
درون رفتم تنی لرزنده چون بید
|
|
چو ذره کو گراید سوی خورشید
|
سر خود همچنان بر گردن خویش
|
|
سرافکنده فکنده هر دو در پیش
|
بدان تا بوسم او را چون زمین پای
|
|
چو دیدم آسمان برخاست از جای
|
گرفتم در کنار از دل نوازی
|
|
به موری چون سلیمان کرد بازی
|