طلب کردن طغرل شاه حکیم نظامی را

به عزم خدمت شه جستم از جای در آوردم به پشت بارگی پای
برون راندم سوی صحرا شتابان گرفته رقص در کوه و بیابان
ز گوران تک ربودم در دویدن گرو بردم ز مرغان در پریدن
ز رقص ره نمی‌شد طبع سیرم ز من رقاص‌تر مرکب بزیرم
همه ره سجده می‌بردم قلم‌وار به تارک راه می‌رفتم چو پرگار
به هر منزل کزان ره می‌بردم دعای دولت شه می‌شنیدم
بهر چشمه که آبی تازه خوردم بشکر شه دعائی تازه کردم
نسیم دولت از هر کوه ورودی ز لطف شاه می‌دادم درودی
ز مشگین بوی آن حضرت بهرگام زمین در زیر من چون عنبر خام
چو بر خود رنج ره کوتاه کردم زمین بوس بساط شاه کردم
درون شد قاصد و شه را خبر کرد که چشمه بر لب دریا گذر کرد
برون آمد ز درگه حاجب خاص ز دریا داد گوهرها به غواص
مرا در بزمگاه شاه بردند عطارد را به برج ماه بردند
نشسته شاه چون تابنده خورشید به تاج کیقباد و تخت جمشید
زمین بوسش فلک را تشنه کرده مه از سرهنگ پاسش دشنه خورده
شکوه تاجش از فر جهانگیر فکنده قیروان را جامه در قیر
طرف‌داران ز سقسین تا سمرقند به نوبتگاه درگاهش کمربند
درش بر حمل کشورها گشاده همه در حمل بر حمل ایستاده
به دریا ماند موج نیل رنگش که در دل بود هم در هم نهنگش
سر تاج قزلشاه از سر تخت نهاده تاج دولت بر سر بخت