به زیرش نسر طایر پر فشانده
|
|
وزو چون نسر واقع باز مانده
|
ز رنگآمیزی ریحان آن باغ
|
|
نهاده چشم خود را مهر مازاغ
|
چو بیرون رفت از آن میدان خضرا
|
|
رکاب افشاند از صحرا به صحرا
|
بدان پرندگی طاوس اخضر
|
|
فکند از سرعتش هم بال و هم پر
|
چو جبریل از رکابش باز پس گشت
|
|
عنان بر زد ز میکائیل بگذشت
|
سرافیل آمد و بر پر نشاندش
|
|
به هودج خانه رفرف رساندش
|
ز رفرف بر رف طوبی علم زد
|
|
وز آنجا بر سر سدره قدم زد
|
جریده بر جریده نقش میخواند
|
|
بیابان در بیابان رخش میراند
|
چو بنوشت آسمان را فرش بر فرش
|
|
به استقبالش آمد تارک عرش
|
فرس بیرون جهان از کل کونین
|
|
علم زد بر سریر قاب قوسین
|
قدم برقع ز روی خویش برداشت
|
|
حجاب کاینات از پیش برداشت
|
جهت را جعد بر جبهت شکستند
|
|
مکان را نیز برقع باز بستند
|
محمد در مکان بیمکانی
|
|
پدید آمد نشان بینشانی
|
کلام سرمدی بینقل بشنید
|
|
خداوند جهان را بیجهت دید
|
به هر عضوی تنش رقصی در آورد
|
|
ز هر موئی دلش چشمی بر آورد
|
و زان دیدن که حیرت حاصلش بود
|
|
دلش در چشم و چشمش در دلش بود
|
خطاب آمد کهای مقصود درگاه
|
|
هر آن حاجت که مقصود است در خواه
|
سرای فضل بود از بخل خالی
|
|
برات گنج رحمت خواست حالی
|
گنه کاران امت را دعا کرد
|
|
خدایش جمله حاجتها روا کرد
|
چو پوشید از کرامت خلعت خاص
|
|
بیامد باز پس با گنج اخلاص
|