شبی رخ تافته زین دیر فانی
|
|
به خلوت در سرای ام هانی
|
رسیده جبرئیل از بیت معمور
|
|
براقی برق سیر آورده از نور
|
نگارین پیکری چون صورت باغ
|
|
سرش بکر از لکام و رانش از داغ
|
نه ابر از ابر نیسان درفشان تر
|
|
نه باد از باد بستان خوش عنانتر
|
چو دریائی ز گوهر کرده زینش
|
|
نگشته وهم کس زورق نشینش
|
قوی پشت و گران نعل و سبک خیز
|
|
بدیدن تیز بین و در شدن تیز
|
وشاق تنگ چشم هفت خرگاه
|
|
بد آن ختلی شده پیش شهنشاه
|
چو مرغی از مدینه بر پریده
|
|
به اقصی الغایت اقصی رسیده
|
نموده انبیا را قبله خویش
|
|
به تفضیل امانت رفته در پیش
|
چو کرده پیشوائی انبیا را
|
|
گرفته پیش راه کبریا را
|
برون رفته چو وهم تیزهوشان
|
|
ز خرگاه کبود سبز پوشان
|
ازین گردابه چون باد بهشتی
|
|
به ساحل گاه قطب آورده کشتی
|
فلک را قلب در عقرب دریده
|
|
اسد را دست بر جبهت کشیده
|
مجره که کشان پیش براقش
|
|
درخت خوشه جوجو ز اشتیاقش
|
کمان را استخوان بر گنج کرده
|
|
ترازو را سعادت سنج کرده
|
رحم بر مادران دهر بسته
|
|
ز حیض دختران نعش رسته
|
ز رفعت تاج داده مشتری را
|
|
ربوده ز آفتاب انگشتری را
|
به دفع نزلیان آسمان گیر
|
|
ز جعبه داده جوزا را یکی تیر
|
چو یوسف شربتی دردلو خورده
|
|
چو یونس وقفهای در حوت کرده
|
ثریا در رکابش مانده مدهوش
|
|
به سرهنگی حمایل بسته بر دوش
|