عراق از ربع مسکون است بهری
|
|
وزان بهره مداین هست شهری
|
در آن شهر آدمی باشد بهر باب
|
|
توئی زان آدمی یک شخص در خواب
|
قیاسی باز گیر از راه بینش
|
|
حد و مقدار خود از آفرینش
|
ببین تا پیش تعظیم الهی
|
|
چه دارد آفرینش جز تباهی
|
به ترکیبی کز این سان پایمال است
|
|
خداوندی طلب کردن محال است
|
گواهی ده که عالم را خدائیست
|
|
نه بر جای و نه حاجتمند جائیست
|
خدائی کادمی را سروری داد
|
|
مرا بر آدمی پیغمبری داد
|
ز طبع آتش پرستیدن جدا کن
|
|
بهشت شرع بین دوزخ رها کن
|
چو طاووسان تماشا کن درین باغ
|
|
چو پروانه رها کن آتشین داغ
|
مجوسی را مجس پردود باشد
|
|
کسی کاتش کند نمرود باشد
|
در آتش ماندهای وین هست ناخوش
|
|
مسلمان شو مسلم گرد از آتش
|
چو نامه ختم شد صاحب نوردش
|
|
به عنوان محمد ختم کردش
|
به دست قاصدی جلد و سبک خیز
|
|
فرستاد آن وثیقت سوی پرویز
|
چو قاصد عرضه کرد آن نامه نو
|
|
بجوشید از سیاست خون خسرو
|
به هر حرفی کز آن منشور برخواند
|
|
چو افیون خورده مخمور درماند
|
ز تیزی گشت هر مویش سنانی
|
|
ز گرمی هر رگش آتشفشانی
|
چو عنوان گاه عالم تاب را دید
|
|
تو گفتی سگ گزیده آب را دید
|
خطی دید از سواد هیبتانگیز
|
|
نوشته کز محمد سوی پرویز
|
غرور پادشاهی بردش از راه
|
|
که گستاخی که یارد با چو من شاه
|
کرا زهره که با این احترامم
|
|
نویسد نام خود بالای نامم
|