نامه نبشتن پیغمبر به خسرو

عراق از ربع مسکون است بهری وزان بهره مداین هست شهری
در آن شهر آدمی باشد بهر باب توئی زان آدمی یک شخص در خواب
قیاسی باز گیر از راه بینش حد و مقدار خود از آفرینش
ببین تا پیش تعظیم الهی چه دارد آفرینش جز تباهی
به ترکیبی کز این سان پایمال است خداوندی طلب کردن محال است
گواهی ده که عالم را خدائیست نه بر جای و نه حاجتمند جائیست
خدائی کادمی را سروری داد مرا بر آدمی پیغمبری داد
ز طبع آتش پرستیدن جدا کن بهشت شرع بین دوزخ رها کن
چو طاووسان تماشا کن درین باغ چو پروانه رها کن آتشین داغ
مجوسی را مجس پردود باشد کسی کاتش کند نمرود باشد
در آتش مانده‌ای وین هست ناخوش مسلمان شو مسلم گرد از آتش
چو نامه ختم شد صاحب نوردش به عنوان محمد ختم کردش
به دست قاصدی جلد و سبک خیز فرستاد آن وثیقت سوی پرویز
چو قاصد عرضه کرد آن نامه نو بجوشید از سیاست خون خسرو
به هر حرفی کز آن منشور برخواند چو افیون خورده مخمور درماند
ز تیزی گشت هر مویش سنانی ز گرمی هر رگش آتش‌فشانی
چو عنوان گاه عالم تاب را دید تو گفتی سگ گزیده آب را دید
خطی دید از سواد هیبت‌انگیز نوشته کز محمد سوی پرویز
غرور پادشاهی بردش از راه که گستاخی که یارد با چو من شاه
کرا زهره که با این احترامم نویسد نام خود بالای نامم