در خواب دیدن خسرو پیغمبر اکرم را

ز مردم باز جست آن گنج را در که قفل آن کلیدش نیست در بر
نشان دادند و چون آگاه شد شاه زمین را داد کندن بر نشانگاه
چو خاریدند خاک از سنگ خارا پدید آمد یکی طاق آشکارا
درو در بسته صندوقی ز مرمر بر آن صندوق سنگین قفلی از زر
به فرمان شه آن در بر گشادند درون قفل را بیرون نهادند
طلسمی یافتند از سیم ساده برو یکپاره لوح از زر نهاده
بر آن لوح زر از سیم سرشته زر اندر سیم ترکیبی نوشته
طلب کردند پیری کان فرو خواند شهنشه زان فرو خواندن فرو ماند
چو آن ترکیب را کردند خارش گزارنده چنین کردش گزارش
که شاهی کاردشیر بابکان بود بچستی پیشوای چابکان بود
ز راز انجم و گردون خبر داشت در احکام فلک نیکو نظر داشت
ز هفت اختر چنین آورد بیرون که در چندین قران از دور گردون
بدین پیکر پدید آید نشانی در اقلیم عرب صاحب قرانی
سخن گوی و دلیر و خوب کردار امین و راست عهد و راست گفتار
به معجز گوش مالد اختران را بدین خاتم بود پیغمبران را
ز ملتها برآرد پادشائی به شرع او رسد ملت خدائی
کسی را پادشاهی خویش باشد که حکم شرع او در پیش باشد
بدو باید که دانا بگرود زود که جنگ او زیان شد صلح او سود
چو شاهنشه در آن صورت نظر کرد سیاست در دل و جانش اثر کرد
به عینه گفت کاین شکل جهان‌تاب سواری بود کان شب دید در خواب