غباری بر دمید از راه بیداد
|
|
شبیخون کرد بر نسرین و شمشاد
|
بر آمد ابری از دریای اندوه
|
|
فرو بارید سیلی کوه تا کوه
|
ز روی دشت بادی تند برخاست
|
|
هوا را کرد با خاک زمین راست
|
بزرگان چون شدند آگه ازین راز
|
|
برآوردند حالی یکسر آواز
|
که احسنت ای زمان وای زمین زه
|
|
عروسان را به دامادان چنین ده
|
چو باشد مطرب زنگی و روسی
|
|
نشاید کرد ازین بهتر عروسی
|
دو صاحب تاج را هم تخت کردند
|
|
در گنبد بر ایشان سخت کردند
|
وز آنجا باز پس گشتند غمناک
|
|
نوشتند این مثل بر لوح آن خاک
|
که جز شیرین که در خاک درشتست
|
|
کسی از بهر کس خود را نکشت است
|
منه دل بر جهان کین سرد ناکس
|
|
وفا داری نخواهد کرد با کس
|
چه بخشد مرد را این سفله ایام
|
|
که یک یک باز نستاند سرانجام
|
به صد نوبت دهد جانی به آغاز
|
|
به یک نوبت ستاند عاقبت باز
|
چو بر پائی طلسمی پیچ پیچی
|
|
چو افتادی شکستی هیچ هیچی
|
درین چنبر که محکم شهر بندیست
|
|
نشان ده گردنی کو بی کمندیست
|
نه با چنبر توان پرواز کردن
|
|
نه بتوان بند چنبر باز کردن
|
درین چنبر گشایش چون نمائیم
|
|
چو نگشادست کس ما چون گشائیم
|
همان به کاندرین خاک خطرناک
|
|
ز جور خاک بنشینیم بر خاک
|
بگرییم از برای خویش یکبار
|
|
که بر ما کم کسی گرید چو ما زار
|