صفت شیرویه و انجام کار خسرو

بزرگ امید گفت ای پیش بین شاه دل پاکت ز هر نیک و بد آگاه
گرفتم کاین پسر درد سر تست نه آخر پاره‌ای از گوهر تست
نشاید خصمی فرزند کردن دل از پیوند بی‌پیوند کردن
کسی بر ناربن نارد لگد را کا تاج سر کند فرزند خود را
درخت تود از آن آمد لگدخوار که دارد بچه خود را نگونسار
تو نیکی بد نباشد نیز فرزند بود تره به تخم خویش مانند
قبای زر چو در پیرایش افتد ازو هم زر بود کارایش افتد
اگر توسن شد این فرزند جماش زمانه خود کند رامش تو خوش باش
جوانی دارد زینسان پر از جوش به پیری توسنی گردد فراموش

چنان افتد از آن پس رای خسرو که آتش خانه باشد جای خسرو
نسازد با همالان هم نشستی کند چون موبدان آتش‌پرستی
چو خسرو را به آتش خانه شد رخت چو شیر مست شد شیرویه بر تخت
به نوشانوش می در کاس می‌داشت ز دورا دور شه را پاس می‌داشت
بدان نگذاشت آخر بند کردش به کنجی از جهان خرسند کردش
در آن تلخی چنان برداشت با او که جز شیرین کسی نگذاشت با و
دل خسرو به شیرین آن چنان شاد که با صد بند گفتا هستم آزاد
نشاندی ماه را گفتی میندیش که روزی هست هر کس را چنین پیش
ز بادی کو کلاه از سر کند دور گیاه آسوده باشد سرو رنجور
هر آنچ او فحل‌تر باشد ز نخجیر شکارافکن بدو خوشتر زند تیر
چو کوه از زلزله گردد به دونیم ز افتادن بلندان را بود بیم