گفتن چهل قصه از کلیله و دمنه با چهل نکته

چو بازرگان دانا مال نادان غوک و مار و راسو

چو بر دانا گشادی حیله را در چو غوک مارکش در سر کنی سر
موش آهن خوار و باز کودک بر

حیل بگذار و مشنو از حیل ساز که موش آهن خورد کودک برد باز
زن و نقاش چادر سوز

چو نقش حیله بر چادر نشانی بدان نقاش چادر سوز مانی
طبیب نادان که دارو را با زهر آمیخت

ز دانا تن سلامت بهر گردد علاج از دست نادان زهر گردد
کبوتر مطوقه و رهانیدن کبوتران از دام

به دانائی توان رستن ز ایام چو آن مرغ نگارین رست از آن دام
هم عهدی زاغ و موش و آهو و سنگ پشت

مکن شوخی وفاداری در آموز ز موش دام در زاغ دهن دوز
موش و زاهد و یافتن زر

مبریک جوز کشت کس به بی داد که موش از زاهد ارجو برد زر داد
گرگی که از خوردن زه کمان جان داد

مشو مغرور چون گرگ کمان گیر که بر دل چرخ ناگه می‌زند تیر
زاغ و بوم

رها کن کاین حمال محروم نسازد با خرد چون زاغ با بوم
راندن خرگوش پیلان را از چشمه آب

مبین از خرد بینی خصم را خرد ز پیلان بین که خرگوش آب چون برد
گربه روزه دار با دارج و خرگوش

ز حرص و زرق باید روی برتافت ز روزه گربه روزی بین که چون یافت
ربودن دزد گوسفند زاهد را بنام سگ

کسی کاین گربه باشد نقش بندش نهد داغ سگی بر گوسپندش
شوهر و زن و دزد

ز فتنه در وفا کن روی در روی چنان کز بیم دزد آن زن در آن شوی