چو بازرگان دانا مال نادان | غوک و مار و راسو |
□
چو بر دانا گشادی حیله را در | چو غوک مارکش در سر کنی سر | ||
|
□
حیل بگذار و مشنو از حیل ساز | که موش آهن خورد کودک برد باز | ||
|
□
چو نقش حیله بر چادر نشانی | بدان نقاش چادر سوز مانی | ||
|
□
ز دانا تن سلامت بهر گردد | علاج از دست نادان زهر گردد | ||
|
□
به دانائی توان رستن ز ایام | چو آن مرغ نگارین رست از آن دام | ||
|
□
مکن شوخی وفاداری در آموز | ز موش دام در زاغ دهن دوز | ||
|
□
مبریک جوز کشت کس به بی داد | که موش از زاهد ارجو برد زر داد | ||
|
□
مشو مغرور چون گرگ کمان گیر | که بر دل چرخ ناگه میزند تیر | ||
|
□
رها کن کاین حمال محروم | نسازد با خرد چون زاغ با بوم | ||
|
□
مبین از خرد بینی خصم را خرد | ز پیلان بین که خرگوش آب چون برد | ||
|
□
ز حرص و زرق باید روی برتافت | ز روزه گربه روزی بین که چون یافت | ||
|
□
کسی کاین گربه باشد نقش بندش | نهد داغ سگی بر گوسپندش | ||
|
□
ز فتنه در وفا کن روی در روی | چنان کز بیم دزد آن زن در آن شوی |