سرود گفتن باربد از زبان خسرو

به طاق آن دو ابروی خمیده مثالی زان دو طغرا بر کشیده
بدان مژگان که چون بر هم زند نیش کند زخمش دل هاروت را ریش
به چشمش کز عتابم کرد رنجور به چشمک کردنش کز در مشو دور
بدان عارض کز او چشم آب گیرد ز تری نکته بر مهتاب گیرد
بدان گیسو که قلعه‌اش را کمند است چو سرو قامتش بالا بلند است
به مارافسائی آن طره و دوش به چنبر بازی آن حلقه و گوش
بدان نرگس که از نرگس گرو برد بدان سنبل که سنبل پیش او مرد
بدان سی و دو دانه لولو تر که دارد قفلی از یاقوت بر در
به سحر آن دو بادام کمربند به لطف آن دو عناب شکر خند
به چاه آن زنخ بر چشمه ماه که دل را آب از آن چشمه است و آن چاه
به طوق غبغبش گوئی که آبی معلق گشته است از آفتابی
بدان سیمین دو نار نرگس افروز که گردی بستد از نارنج نوروز
به فندق‌های سیمینش ده انگشت که قاقم را ز رشک خویشتن کشت
بدان ساعد که از بس رونق و آب چو سیمین تخته شد بر تخت سیماب
بدان نازک میان شوشه اندام ولیکن شوشه‌ای از نقره خام
به سیمین ساق او گفتن نیارم که گر گویم به شب خفتن نیارم
به خاکپای او کز دیده بیش است به دو سوگند من بر جای خویش است
که گر دستم دهد کارم به دستش میان جان کنم جای نشستش
ز دستم نگذرد تا زنده باشم جهان را شاه و او را بنده باشم