پاسخ خسرو شیرین را

شدی بدخو ندانم کاین چه کین است مگر کایین معشوقان چنین است
مرا تا بیش رنجانی که خاموش چو دریا بیشتر پیدا کنم جوش
ترا تا پیش‌تر گویم که بشتاب شوی پستر چو شاگرد رسن تاب
مزن چندین جراحت بر دل تنگ دلست این دل نه پولاد است و نه سنگ
به کام دشمنم کردی نه نیکوست که بد کاریست دشمن کامی ای دوست
بده یک وعده چون گفتار من راست مکن چندین کجی در کار من راست
به رغم دشمنان بنواز ما را نهان میسوز و میساز آشکارا
به شور انگیختن چندین مکن زور که شیرین تلخ گردد چون شود شور
بکن چربی که شیرینیت یارست که شیرینی به چربی سازگارست
ترا در ابر می‌جستم چو مهتاب کنونت یافتم چون ابر بی‌آب
چراغی عالم افروزنده بودی چو در دست آمدی سوزنده بودی
گلی دیدم ز دورت سرخ و دلکش چو نزدیک آمدی خود بودی آتش
عتاب از حد گذشته جنگ باشد زمین چون سخت گردد سنگ باشد
نه هر تیغی بود با زخم هم پشت نه یکسان روید از دستی ده انگشت
توانم من کز اینجا باز گردم به از تو با کسی دمساز گردم
ولیکن حق خدمت می‌گزارم نظر بر صحبت دیرینه دارم