پاسخ خسرو شیرین را

بهشتی میوه‌ای داری رسیده به جز باغ بهشتش کس ندیده
بهشت قصر خود را باز کن در درخت میوه را ضایع مکن بر
رطب بر خوان رطبخواری نه بر خوان سکندر تشنه لب بر آب حیوان
درم بگشای و راه کینه دربند کمر در خدمت دیرینه دربند
و گر ممکن نباشد در گشادن غریبی را یک امشب بار دادن
برافکن برقع از محراب جمشید که حاجتمند برقع نیست خورشید
گر آشفته شدم هوشم تو بردی ببر جوشم که سر جوشم تو بردی
مفرح هم تو دانی کرد بر دست که هم یاقوت و هم عنبر ترا هست
لبی چون انگبین داری ز من دور؟ زبان در من کشی چون نیش زنبور؟
مکن با این همه نرمی درشتی که از قاقم نیاید خار پشتی
چنان کن کز تو دلخوش باز گردم به دیدار تو عشرت ساز گردم
قدم گر چه غبارآلود دارم به دیدار تو دل خشنود دارم
و گر بر من نخواهد شد دلت راست به دشواری توانی عذر آن خواست
مکن بر فرق خسرو سنگ باری چو فرهادش مکش در سنگ ساری
کسی کاندازد او بر آسمان سنگ به آزار سر خود دارد آهنگ
شکست سرکنی خون بر تن افتد قفای گردنان بر گردن افتد
گذر بر مهر کن چون دلنوازان به من بازی مکن چون مهره‌بازان
نه هر عاشق که یابی مست باشد نه هر کز دست شد زان دست باشد
گهی با من به صلح و گه به جنگی خدا توبه دهادت زین دو رنگی
سپیدی کن حقیقت یا سیاهی که نبود مار ماهی مار و ماهی