بهشتی میوهای داری رسیده
|
|
به جز باغ بهشتش کس ندیده
|
بهشت قصر خود را باز کن در
|
|
درخت میوه را ضایع مکن بر
|
رطب بر خوان رطبخواری نه بر خوان
|
|
سکندر تشنه لب بر آب حیوان
|
درم بگشای و راه کینه دربند
|
|
کمر در خدمت دیرینه دربند
|
و گر ممکن نباشد در گشادن
|
|
غریبی را یک امشب بار دادن
|
برافکن برقع از محراب جمشید
|
|
که حاجتمند برقع نیست خورشید
|
گر آشفته شدم هوشم تو بردی
|
|
ببر جوشم که سر جوشم تو بردی
|
مفرح هم تو دانی کرد بر دست
|
|
که هم یاقوت و هم عنبر ترا هست
|
لبی چون انگبین داری ز من دور؟
|
|
زبان در من کشی چون نیش زنبور؟
|
مکن با این همه نرمی درشتی
|
|
که از قاقم نیاید خار پشتی
|
چنان کن کز تو دلخوش باز گردم
|
|
به دیدار تو عشرت ساز گردم
|
قدم گر چه غبارآلود دارم
|
|
به دیدار تو دل خشنود دارم
|
و گر بر من نخواهد شد دلت راست
|
|
به دشواری توانی عذر آن خواست
|
مکن بر فرق خسرو سنگ باری
|
|
چو فرهادش مکش در سنگ ساری
|
کسی کاندازد او بر آسمان سنگ
|
|
به آزار سر خود دارد آهنگ
|
شکست سرکنی خون بر تن افتد
|
|
قفای گردنان بر گردن افتد
|
گذر بر مهر کن چون دلنوازان
|
|
به من بازی مکن چون مهرهبازان
|
نه هر عاشق که یابی مست باشد
|
|
نه هر کز دست شد زان دست باشد
|
گهی با من به صلح و گه به جنگی
|
|
خدا توبه دهادت زین دو رنگی
|
سپیدی کن حقیقت یا سیاهی
|
|
که نبود مار ماهی مار و ماهی
|