ملک بار دگر گفت از دل افروز
|
|
به گفتن گفتن از ما میرود روز
|
مکن با من حساب خوبروئی
|
|
که صد ره خوبتر زانی که گوئی
|
فروغ چشمی ای دوری ز تو دور
|
|
چراغ صبحی ای نور علی نور
|
به دریا مانی از گوهر فشانی
|
|
ولی آب تو آب زندگانی
|
تو در آیینه دیدی صورت خویش
|
|
به چشم من دری صدبار ازان بیش
|
ترا گر بر زبان گویم دلارام
|
|
دهانم پر شکر گردد بدین نام
|
گرت خورشید خوانم نیز هستی
|
|
که مه را بر فلک رونق شکستی
|
دل شکر دران تاریخ شد تنگ
|
|
که یاقوت تو بیرون آمد از سنگ
|
سهی سرو آن زمان شد در چمن سست
|
|
که سیمین نار تو بر نارون رست
|
رطب و استخوان آن شب شکستند
|
|
که خرمای لبت را نخل بستند
|
ارم را سکه رویت کلید است
|
|
وصالت چون ارم زان ناپدید است
|
قمر در نیکوی دل داده توست
|
|
شکر مولای مولا زاده توست
|
گلت چون با شکر هم خواب گردد
|
|
طبرزد را دهان پر آب گردد
|
به هر مجلس که شهدت خوان درارد
|
|
به صورتهای مومین جان در آرد
|
صدف چون بر گشاید کامراکام
|
|
کند در وام از آن دندان در فام
|
گر از یک موی خود نیمی فروشی
|
|
بخرم گر به اقلیمی فروشی
|
بدین خوبی که رویت رشک ما هست
|
|
مبین در خود که خودبینی گناهست
|
مبادا چشم کس بر خوبی خویش
|
|
که زخم چشم خوبی را کند ریش
|
مریز آخر چو بر من پادشاهی
|
|
بدین سان خون من در بی گناهی
|
اگر شاهی نشان گوهرت کو
|
|
و گر شیرینی آخر شکرت کو
|