پاسخ دادن شیرین خسرو را

مرا دیگر ز کشتن کی بود بیم که جان کردم به شمشیر تو تسلیم
ترازو بر زمین چون یابد آهنگ حسابش خاک بهتر داند از سنگ
گرم عقلی بود جائی نشینم وگرنه بینم از خود آنچه بینم
گر از من خود نیاید هیچ کاری که بر شاید گرفت از وی شماری
زنم چندان تظلم در زمانه که هم تیری نشانم بر نشانه
چرا باید که چون من سرو آزاد بود در بند محنت مانده ناشاد
هنوزم در دل از خوبی طربهاست هنوزم در سر از شوخی شغب‌هاست
هنوزم هندوان آتش پرستند هنوزم چشم چون ترکان مستند
هنوزم غنچه گل ناشکفته است هنوزم در دریائی نسفته است
هنوزم لب پر آب زندگانیست هنوزم آب در جوی جوانیست
رخم سر خیل خوبان طراز است کمینه خیل تاشم کبر و ناز است
ولی نعمت ریاحین را نسیمم ولیعهد شکر در یتیمم
چراغ از نور من پروانه گردد مه نو بیندم دیوانه گردد
عقیق از لعل من بر سر خورد سنگ گل رویم ز روی گل برد رنگ
ترنج غبغبم را گر کنی یاد ز نخ بر خود زند نارنج بغداد
چو سیب رخ نهم بر دست شاهان سبد واپس برد سیب سپاهان
به هر در کز لب و دندان ببخشم دلی بستانم و صد جان ببخشم
من آرم در پلنگان سرفرازی غزالان از من آموزند بازی
گوزن از حسرت این چشم چالاک ز مژگان زهر پالاید نه تریاک
گر آهو یک نظر سوی من آرد خراج گردنم بر گردن آرد