غریو کوسها بر کوهه پیل
|
|
گرفته کوه و صحرا میل در میل
|
ز حلقوم دراهای درفشان
|
|
مشبکهای زرین عنبرافشان
|
صد و پنجاه سقا در سپاهش
|
|
به آب گل همی شستند راهش
|
صد و پنجاه مجمر دار دلکش
|
|
فکنده بویهای خوش در آتش
|
هزاران طرف زرین طوق بسته
|
|
همه میخ درستکها شکسته
|
بدان تا هر کجا کو اسب راند
|
|
به هر کامی درستی باز ماند
|
غریبی گر گذر کردی بر آن راه
|
|
بدانستی که کرد آنجا گذر شاه
|
بدین آیین چو بیرون آمد از شهر
|
|
به استقبالش آمد گردش دهر
|
شده بر عارض لشکر جهان تنگ
|
|
که شاهنشه کجا میدارد آهنگ
|
چنین فرمود خورشید جهانگیر
|
|
که خواهم کرد روزی چند نخجیر
|
چو در نالیدن آمد طبلک باز
|
|
در آمد مرغ صیدافکن به پرواز
|
روان شد در هوا باز سبک پر
|
|
جهان خالی شد از کبک و کبوتر
|
یکی هفته در آن کوه و بیابان
|
|
نرستند از عقابینش عقابان
|
پیاپی هر زمان نخجیر میکرد
|
|
به نخجیری دگر تدبیر میکرد
|
بنه در یک شکارستان نمیماند
|
|
شکارافکن شکارافکن همی راند
|
وز آنجا همچنان بر دست زیرین
|
|
رکاب افشاند سوی قصر شیرین
|
وز آنجا همچنان بر دست زیرین
|
|
رکاب افشاند سوی قصر شیرین
|
به یک فرسنگی قصر دلارام
|
|
فرود آمده چو باده در دل جام
|
شب از عنبر جهان را کله میبست
|
|
زمستان بود و باد سرد میجست
|
زمین کز سردی آتش داشت در زیر
|
|
پرند آب را میکرد شمشیر
|