مجره بر فلک چون کاه بر راه
|
|
فلک در زیر او چون آب در کاه
|
ثریا چون کفی جو بد به تقدیر
|
|
که گرداند به کف هندو زنی پیر
|
نه موبد را زبان زند خوانی
|
|
نه مرغان رانشاط پر فشانی
|
بریده بال نسرین پرنده
|
|
چو واقع بود طایر پر فکنده
|
به هر گام از برای نور پاشی
|
|
ستاده زنگیی با دور باشی
|
چراغ بیوهزن را نور مرده
|
|
خروس پیرهزن را غول برده
|
شنیدم گر به شب دیوی زند راه
|
|
خروس خانه بردارد علی الله
|
چه شب بود آنکه با صد دیو چون قیر
|
|
خروسی را نبود آواز تکبیر
|
دل شیرین در آن شب خیره مانده
|
|
چراغش چون دل شب تیره مانده
|
ز بیماری دل شیرین چنان تنگ
|
|
که میکرد از ملالت با جهان جنگ
|
خوش است این داستان در شان بیمار
|
|
که شب باشد هلاک جان بیمار
|
بود بیمای شب جان سپاری
|
|
ز بیماری بتر بیمار داری
|
زبان بگشاد و میگفت ای زمانه
|
|
شب است این یا بلائی جاودانه
|
چه جای شب؟ سیه ماری است گوئی
|
|
چو زنگی آدمی خواری است گوئی
|
از آن گریان شدم کین زنگی تار
|
|
چو زنگی خود نمیخندد یکی بار
|
چه افتاد ای سپهر لاجوردی
|
|
که امشب چون دگر شبها نگردی
|
مگر دود دل من راه بستت
|
|
نفیر من خسک در پا شکستت
|
نه زین ظلمت همی یابم امانی
|
|
نه از نور سحر بینم نشانی
|
مرا بنگر چه غمگین داری ای شب
|
|
ندارم دین اگر دین داری ای شب
|
شبا امشب جوانمردی بیاموز
|
|
مرا یا زود کش یا زود شو روز
|