شنیدن خسرو اوصاف شکر اسپهانی را

کسی کاو را شبی گیرد در آغوش نگردد آن شبش هرگز فراموش
ملک را در گرفت آن دلنوازی اساسی نو نهاد از عشق بازی
فرس می‌خواست بر شیرین دواند به ترکی غارت از ترکی ستاند
برد شیرینی قندی به قندی گشاید مشکل بندی ببندی
به گوهر پایه گوهر شود خرد به دیبا آب دیبا را توان برد
سرش سودای بازار شکر داشت که شکر هم ز شیرینی اثر داشت
نه دل می دادش از دل راندن او را نه شایست از سپاهان خواندن او را
در این اندیشه صابر بود یکسال نه شد واقف کسی برحسب آن حال

پس از سالی رکاب افشاند بر راه سوی ملک سپاهان راند بنگاه
فرود آمد به نزهت گاه آن بوم سوادی دید بیش از کشور روم
گروهی تازه روی و عشرت افروز به گاه خوشدلی روشن‌تر از روز
نشاط آغاز کرد و باده می‌خورد غم آن لعبت آزاده می‌خورد
نهفته باز می‌پرسید جایش به دست آورد هنجار سرایش
شبی برخاست تنها با غلامی ز بازار شکر برخواست کامی
چو خسرو بر سر کوی شکر شد سپاهان قصر شیرینی دگر شد
حلاوتهای عیش آن عصر می‌داشت که شکر کوی و شیرین قصر می‌داشت
به در بر حلقه زد خاموش خاموش برون آمد غلامی حلقه در گوش
جوانی دید زیبا روی بر در نمودار جهانداریش در سر
فرود آوردش از شبدیز چون ماه فرس را راند حالی بر علف گاه
چو مهمانان به ایوانش درون برد بدان مهمان سر از کیوان برون برد