صفت داد و دهش خسرو

کشیده مایده یک میل در میل مگس را گاو دادی پشه را پیل
ز حلواها که بودی گرد خوانش ندانستی چه خوردی میهمانش
ز گاو و گوسفند و مرغ و ماهی ندانم چند چندانی که خواهی
چو بزمش بوی خوش را ساز دادی صبا وام ریاحین باز دادی
به هنگام بخور عود و عنبر خراج هند بودی خرج مجمر
چو خورد خاص او بر خوان رسیدی گوارش تا به خوزستان رسیدی
کبابی‌تر بخوردی اول روز بر او سوده یکی در شب‌افروز
ز بازرگان عمان در نهانی بده من زر خریده زر کانی
شنیدم کز چنان در باشد آرام رطوبت‌های اصلی را در اندام
یک اسب بور از رق چشم نوزاد معطر کرده چون ریحان بغداد
ز شیر مادرش چوپان بریده به شیر گوسفندش پروریده
بفرمودی تنوری بستن از سیم که بودی خرج او دخل یک اقلیم
در او ده پانزده من عود چون مشک بسوزاندی بجای هیمه خشک
چو بریان شد کباب خوانش این بود تنور و آتش و بریانش این بود
به خوان زر نهادندی فرا پیش هزار و هفتصد مثقال کم بیش
بخوردی زان نواله لقمه‌ای چند چو مغز پسته و پالوده قند
نظر کردی به محتاجان درگاه کجا چشمش در افتادی ز ناگاه
بدو بخشیدی آن زرینه خوان را تنور و هر چه آلت بودی آن را
زهی خوانی که طباخان نورش چنین نانی بر آرند از تنورش
دگر روزی که خوان لاجوردی گرفتی از تنور صبح زردی