شناسائی که انجم را رصد راند
|
|
از آن تخت آسمان را تخته بر خواند
|
کسی کو تخت خسرو در نظر داشت
|
|
هزاران جام کیخسرو ز برداشت
|
چنین تختی نه تختی کاسمانی
|
|
بر او شاهی نه شه صاحبقرانی
|
چو پیلی گر بود پیل آدمی روی
|
|
چو شیر ار شیر باشد عنبرین موی
|
زمین تا آسمان رانی گشاده
|
|
ثریا تاثری خوانی نهاده
|
ارم را خشک بد در مجلسش جام
|
|
فلک را حلقه بد بر درگهش نام
|
بزرگی بایدت دل در سخا بند
|
|
سر کیسه به برگ گندنا بند
|
درم داری که از سختی در آید
|
|
سرو کارش به بدبختی گراید
|
به شادی شغل عالم درج میکن
|
|
خراجش میستان و خرج میکن
|
چنین میده چنان کش میستانی
|
|
و گر بدهی و نستانی تو دانی
|
جهانداری به تنها کرد نتوان
|
|
به تنهائی جهان را خورد نتوان
|
بداند هر که با تدبیر باشد
|
|
که تنها خوار تنها میر باشد
|
مخور تنها گرت خود آبجوی است
|
|
که تنها خور چو دریا تلخ خوی است
|
به باید خویشتن را شمع کردن
|
|
به کار دیگران پا جمع کردن
|
ببین قارون چه برد از گنج دنیا
|
|
نیرزد گنج دنیا رنج دنیا
|
به رنج آید به دست این خود سلیم است
|
|
چو از دستت رود رنجی عظیم است
|
چو آید رنج باشد چون شود رنج
|
|
تهی دستی شرف دارد بدین گنج
|
ملک پرویز کز جمشید بگذشت
|
|
به گنج افشانی از خورشید بگذشت
|
بدش با گنج دادن خندهناکی
|
|
چو خاکش گنج و او چون گنج خاکی
|
دو نوبت خوان نهادی صبح تا شام
|
|
خورش با کاسه دادی باده با جام
|