تعزیت‌نامه خسرو به شیرین به افسوس

دو تا کرد از غمش سرو روان را به نیلوفر بدل کرد ارغوان را
سمن را از بنفشه طرف بر بست رطب‌ها را به زخم استخوان خست
به لاله تخته گل را تراشید به لولو گوشه مه را خراشید
پرند ماه را پیوند بگشاد ز رخ برقع ز گیسو بند بگشاد
جهان را سوخت از فریاد کردن به زاری دوستان را یاد کردن
چنین آید ز یاران شرط یاری همین باشد نشان دوستداری
بر آن حمال کوه‌افکن ببخشود به سر زانو به زانو کوه پیمود
غریبی کشته بیش ار زد فغانی جهان گو تا بر او گرید جهانی
بدینسان عاشقی در غم بمیرد؟ چنو باد آنکه زو عبرت نگیرد
حساب از کار او دورست ما را دل از بهر تو رنجورست ما را
چو دانم سخت رنجیدی ز مرگش که مرد و هم نمی‌گوئی به ترکش
چرا بایستش اول کشتن از درد چو کشتی چند خواهی اندهش خورد
غمش میخور که خونش هم تو خوردی عزیزش کن که خوارش هم تو کردی
اگر صدسال بر خاکش نشینی ازو خاکی‌تری کس را نبینی
چو خاک ارصد جگر داری به دستی نیابی مثل او شیرین پرستی
ولیکن چون ندارد گریه سودی چه باید بی کباب انگیخت دودی
به غم خوردن نکردی هیچ تقصیر چه شاید کرد با تاراج تقدیر
بنا بر مرگ دارد زندگانی نخواهد زیستن کس جاودانی
تو روزی او ستاره‌ای دل‌افروز فرو میرد ستاره چون شود روز
تو صبحی او چراغ ار دل پذیرد چراغ آن به که پیش از صبح میرد