آگاهی خسرو از رفتن شیرین نزد فرهاد و کشتن فرهاد به مکر

جهان سالار خسرو هر زمانی به چربی جستی از شیرین نشانی
هزارش بیشتر صاحب خبر بود که هر یک بر سر کاری دگر بود
گر انگشتی زدی بر بینی آن ماه ملک را یک به یک کردندی آگاه
در آن مدت که شد فرهاد را دید نه کوه آن قلعه پولاد را دید
خبر دادند سالار جهان را که چون فرهاد دید آن دلستان را
در آمد زور دستش را شکوهی به هر زخمی ز پای افکند کوهی
از آن ساعت نشاطی در گرفته است ز سنگ آیین سختی بر گفته است
بدان آهن که او سنگ آزمون کرد تواند بیستون را بیستون کرد
کلنگی می‌زند چون شیر جنگی کلنگی نه که آن باشد کلنگی
بچربد روبه ار چربیش باشد و گر با گرگ هم چربیش باشد
چو از دینار جورا بیشتر بار ترازو سر به گرداند ز دینار
اگر ماند بدین قوت یکی ماه ز پشت کوه بیرون آورد راه
ملک بی‌سنگ شد زان سنگ سفتن که بایستش به ترک لعل گفتن
به پرسش گفت با پیران هشیار چه باید ساختن تدبیر این کار
چنین گفتند پیران خردمند که گر خواهی که آسان گردد این مجد
فرو کن قاصدی را کز سر راه بدو گوید که شیرین مرد ناگاه
مگر یک چندی افتد دستش از کار درنگی در حساب آید پدیدار
طلب کردند نافرجام گویی گره پیشانیی دلتنگ رویی
چو قصاب از غضب خونی نشانی چو نفاط از بروت آتش فشانی
سخن‌های بدش تعلیم کردند به زر وعده به آهن بیم کردند