مرا مادر دعا کرد است گوئی
|
|
که از تو دور بادا هر چه جوئی
|
اگر در تیغ دوران زحمتی هست
|
|
چرا برد تو را ناخن مرا دست
|
و گر بیمیل شد پستان گردون
|
|
چرا بخشد ترا شیر و مرا خون
|
بدان شیری که اول مادرت داد
|
|
که چون از جوی من شیری خوری شاد
|
کنی یادم به شیر شکرآلود
|
|
که دارد تشنه را شیر و شکر سود
|
به شیری چون شبانان دست گیرم
|
|
که در عشق تو چون طفلی به شیرم
|
به یاد آرم چو شیر خوشگواران
|
|
فراموشم مکن چون شیرخواران
|
گرم شیرینیی ندهی ز جامت
|
|
دهان شیرین همی دارم به نامت
|
چو کس جز تو ندارم یار و غمخوار
|
|
مرا بییار و بی غمخوار مگذار
|
زبانتر کن بخوان این خشک لب را
|
|
به روز روشن آر این تیره شب را
|
به دانگی گر چه هستم با تو درویش
|
|
توانگر وار جان را میکشم پیش
|
ز دولتمندی درویش باشد
|
|
که بیسرمایه سوداندیش باشد
|
مسوز آن دل که دلدارش تو باشی
|
|
ز گیتی چاره کارش تو باشی
|
چو در خوبی غریب افتادی ای ماه
|
|
غریبان را فرو مگذار در راه
|
تو که امروز از غریبی بی نصیبی
|
|
بترس از محنت روز غریبی
|
طمع در زندگانی بسته بودم
|
|
امید اندر جوانی بسته بودم
|
از آن هر دو کنون نومید گشتم
|
|
بلا را خانه جاوید گشتم
|
دریغا هر چه در عالم رفیق است
|
|
ترا تا وقت سختی هم طریق است
|
گه سختی تن آسانی پذیرند
|
|
تو گوئی دست و ایشان پای گیرند
|
مخور خونم که خون خوردم ز بهرت
|
|
غریبم آخر ای من خاک شهرت
|