جگر پالودهای را دل برافروز
|
|
ز کار افتاده را کاری در آموز
|
مراد بی مرادی را روا کن
|
|
امید ناامیدی را وفا کن
|
تو خود دانم که از من یاد ناری
|
|
که یاری بهتر از من یاد داری
|
منم یاری که بر یادت شب و روز
|
|
جهان سوزم به فریاد جهانسوز
|
تو را تا دل به خسرو شاد باشد
|
|
غریبی چون منت کی یاد باشد
|
نشسته شاد شیرین چون گل نو
|
|
شکر ریزان به یاد روی خسرو
|
فدا کرده چنین فرهاد مسکین
|
|
ز بهر جهان شیرین جان شیرین
|
اگر چه ناری ای بدر منیرم
|
|
پس از حجی و عمری در ضمیرم
|
من از عشق تو ای شمع شب افروز
|
|
بدین روزم که میبینی بدین روز
|
در این دهلیزه تنگ آفریده
|
|
وجودی دارم از سنگ آفریده
|
مرا هم بخت بد دامن گرفتست
|
|
که این بدبختی اندر من گرفتست
|
اگر نه ز آهن و سنگ است رویم
|
|
وفا از سنگ و آهن چند جویم
|
مکن زین بیش خواری بر دل تنگ
|
|
غریبی را مکش چون مار در سنگ
|
ترا پهلوی فربه نیست نایاب
|
|
که داری بر یکی پهلو دو قصاب
|
منم تنها چنین بر پشته مانده
|
|
ز ننگ لاغری ناکشته مانده
|
ز عشقت سوزم و میسازم از دور
|
|
که پروانه ندارد طاقت نور
|
از آن نزدیک تو می ناید این خاک
|
|
که باشد کار نزدیکان خطرناک
|
به حق آنکه یاری حق شناسم
|
|
که جز کشتن منه بر سر سپاسم
|
مگر کز بند غم بازم رهانی
|
|
که مردن به مرا زین زندگانی
|
به روز من ستاره بر میا یاد
|
|
به بخت من کس از مادر مزایاد
|