رای زدن خسرو در کار فرهاد

غم شیرین چنان از خود ربودش که پروای خود و خسرو نبودش
ملک فرمود تا بنواختندش بهر گامی نثاری ساختندش
ز پای آن پیل بالا را نشاندند به پایش پیل بالا زر فشاندند
چو گوهر در دل پاکش یکی بود ز گوهرها زر و خاکش یکی بود
چو مهمان را نیامد چشم بر زر ز لب بگشاد خسرو گنج گوهر
به هر نکته که خسرو ساز می‌داد جوابش هم به نکته باز می‌داد